دلی داشتم که عشق برد به تاراجش، زمانه کرد سخت اسیر آماجش
دلی داشتم که عشق خریدارش نشد، مرهم روح خسته و بیمارش نشد
دلی داشتم که سنگ زدند بر رخش، نشست گرد حسرت بر دم و بازدمش
دلی داشتم که لهیب عشق به آتشش کشید، بر آرزوهایش کبریت کشید و محکم دمید
دلی داشتم که در اوج جوانی به مرگ رسید، سردی گور را به تنهایی درین خاک گزید
دلی داشتم که دستش ز معشوق بریده شد، برای قربانی شدن برگزیده شد
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: